من روح فاحشه ای دارم
روحی که هر دمی را با کسی گذرانده است
روحی که پاره پاره شده
من روح یک فاحشه را دارم
هر کسی تکه ای برداشته از من
حالا همه چیز را به حراج گذاشته ام
مگر تو مشتریم باشی
فاحشه ای که در یکی از شبهایش گیر کرده و دارد دست و پا می زند
در شب تو
شبت تمام نمی شود، بیا
بیا مرا ببر به جایی که کسی دستش به روح من نرسد
به جایی که دیگر کسی به روحم...
می پرسی چه اهمیتی دارد وقتی روحم ازین سیاه تر نمی شود؟ وقتی من یک فاحشه ام!
می پرسی؟
بیا
بیا
دیگر دوشیزه ای نمانده که شوالیه ای بماند ..
از کدام آغوش می خواهی جدایش کنی؟
بگذار بگذرد!
..
خودم انقدر فکر کردم که فهمیدم! خواستی ذهنم باز شه جواب ندادی می دونم
نویسنده شو
انقدر راجع به آدرس حرف نزن!تایید می کنم نظرتو معروف شی ها!!!
یک توضیحی به ما می دی که چرا نباید کسی بدونه؟
جدا مغزم به این یکی قد نمی ده!
کیست که روحش فاحشه نباشد !
---
خدا را شکر که دوباره بدون تعجب گفتی برای یک لحظه خورشید
من این یادداشتو خیلی دوس دارم
فاحشه ای که در یکی از شبهایش گیر کرده و دارد دست و پا می زند
اوووف-!