بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

باران؛ رفیق ناباب من

باران که میبارد، از پشت پنجره اتاقم میتوانم آدمهایی که توی بالکنها سیگار می کشند ببینم. باران که میبارد یاد آن بنده خدا توی دانشگاه میفتم که شنیدم به دوستش میگفت "بدو بیا، داره بارون میاد. بریم یه نخ سیگار بکشیم". باران که میبارد آدم انگار باید یک کاری بکند. مثلا عاشق بشود یا شکست عشقی بخورد یا سیگار بکشد. دوتای اولی که آیتمِ من نیست، اما این آخری قلقلکم میدهد.

زندگی روی زمین تفی

شاید شما بگویید چون خانمها پیش نیازهای فیزیولوژیکش را ندارند، نمیتوانند آقایان را به خاطر جا و بیجا پایین کشیدن زیپ شلوار وشاشیدن سرزنش کنند. چه بسا اگرخانمها هم امکاناتش را داشتند همین کار را میکردند.. شما میتوانید این را بگویید چون شما اختیار دهان خودتان را دارید. اما من هم میتوانم بگویم خانمها و آقایان به یک اندازه از امکانات تف انداختن برخوردارند، اما به یک اندازه از امکاناتشان استفاده نمی کنند.

کمدی وحشت

در تاریکی شب، توی خیابان خلوت داشتم می رفتم، دو تا مرد جلوی یک ATM بودند. صدام زدند: "خانوم؟"

بین این "خانوم؟" تا جمله بعدیشان کسری از ثانیه طول کشید، اما من توی ذهنم ساعتها فیلم سینمایی ساخته بودم. گفتم مثلا الآن است که بگویند "نترسید، ما دزد نیستیم. پول احتیاج داریم. موجودی کارتتون رو به ما بدید. کاریتون نداریم! به وقتش این پول را پس میدهیم" یا یک داستان اکشن تر و کمتر درام که تویش مثلا چاقو هم داشته باشد. خلاصه در همین کسری از ثانیه خشک شده بودم، وقتی یکیشان گفت "سه میلیون، هفت تا صفر داره؟" میخواستم بپرم ماچش کنم.


باز به خوابم بیا

ناغافل با دوست پسرت توی رستوران دیدمت. کلی اشک و بوس و بغل و میس یو و این داستانها.. کلا خواب شیرینی بود تا اینکه صورت حساب را آوردند و دیدیم یک عالمه چیزهایی که نخورده ایم هم توی فاکتورمان هست و مبلغ نجومی شده.

آقای صندوقدار هم در پی اعتراض ما فرمودند  "همینه که هست و اینجا اینطوری است!"


خلاصه کاسه چه کنم دست گرفته بودیم و خونمان به جوش آمده بود که -*- من گفتم "یک چیزی بگم؟ داریم خواب می بینیم، هیچ وقت لازم نیست این پول رو بدیم، نگران نباشید"، بعد هم شروع کردیم بشکن و بالا انداختن و از رستوران بیرون زدیم!


+ظاهرا در قسمت * یک خللی در خوابم وارد شده بود. شاید آلارم ساعت مثلا. اما بعد بلافاصله خوابیدم و دنباله خوابم را دیدم.


احتمالا زیبا نیستم

یادم نمیاد از کی، اما از یکی شنیدم فاصله نرمال دوتا چشم آدمها به اندازه ی یک چشم_. کسایی که فاصله چشمهاشون از اندازه یک چشم یکم بیشتر باشه، زیبا و کسایی که فاصله چشمهاشون کمتر باشه باهوش به نظر میرسند. ازقضا منم توی این دسته دوم جا میگیرم و فاصله چشمهام کمه. ابتدای امر مقادیری ته دل خودم از این "باهوش به نظر رسیدن" خر کیف شدم، اما بررسی های میدانی و تفکرات بیشترم در این حوزه پاک نا امیدم کرده.


خیلی وقتا پیش میاد که همینطوری رندم یکی رو مثلا توی مترو میبینم، پیش خودم میگم چقدر خوشگله. دقت که می کنم میبینم توی دسته ی اول قرار میگیره و فاصله چشمهاش یک کوچولو زیاده. اما تاحالا نشده یکی رو ببینم و فکر کنم "اَ چقدر باهوشه!" حالا گیریم که اصلا اینطوریم بود. یعنی یکی مثلا قیافه من رو دید و پیش خودش گفت که "چقدر باهوش به نظر میرسه!!!"، سوال من از شما اینه، آیا زیبا به نظر رسیدن و باهوش به نظر رسیدن از ارزش یکسانی برخوردارند و هردو تمجید محسوب میشن؟ معلومه که نه. کسی که زیبا به نظر میرسه زیباست. اما کسی که باهوش به نظر میرسه لزوما باهوش نیست و اساسا باهوش بودن بر خلاف زیبا بودن یک مقوله نظری نیست (!) و به "به نظر رسیدن" کاری نداره.

خلاصه اینکه من گزاره ابتدائی رو که یادم نمیاد کجا شنیدم، اینطور اصلاح میکنم و خودم را با این واقعیت تلخ تنها میگذارم:


"کسانی که فاصله دو چشمشان از اندازه یک چشم بیشتر است زیبا هستند و کسانی که فاصله دو چشمشان از اندازه یک چشم کمتر است، زیبا نیستند و میتوانند با احتمال باهوش بودن خودشان -که برای هرکسی وجود دارد- سرگرم باشند."


+اینجا را خواندم و گفتم "خوب شد مرد نیستم" :دی