چشمانت را باز کردی
رفتی هی وبلاگهای زیبا خواندی هی کف کردی! هی خواندی هی کف کردی! کف کردی کف کردی کف کردی...
با این همه کف حالا می خواهی شامپاین شوی یا کاپوچینو یا مایع دستشویی؟
شدی بمب هیدروژنی
چشمانت را بستی . دهانت را باز کردی و کف بالا آوردی
ادامه...
تصور اینکه حرفها، خاطره ها و اتفاقات شاید خیلی بی اهمیت اما خیلی شخصی که با یک نفر داشتی را، الآن آدمهای دیگر هم می دانند (در حالیکه که تو حتی نمیدانی که میدانند یا نه. و فقط تصور میکنی) سوراخت میکند.