حالم بده.. دلم میخواد توی یک شهر خالی زندگی کنم. صبح به صبح از تو خیابونای خالی قدم زنون برم سر کارم.. توی یک شرکت خالی.. تا عصری کار کنم.. هر وقت دلم خواست داد بکشم. هر وقت دلم خواست های های گریه کنم.. شبها بیام توی خونهی خالیم سیگار بکشم و باز گریه کنم. انقدر گریه کنم که خوابم ببره تا صبح پاشم دوباره برم سر کار خالیم..
همه چیز خالیه فقط پره آدمه