حداقل فایده نوشتن خاطرات روزانه اینه که دیگه به کسایی که اینکار رو میکنند غبطه نمیخوری
می دانی تو اولین بازیگر خارجی بودی که اسمش را یاد گرفتم. آن موقع ها فکر میکردم یک ارتباط معنوی عمیقی بین ما هست، فکر میکردم هیچکس تو را به اندازه من دوست ندارد. فک میکنم اگر همان موقع ها میمردی، از دیدن اینکه چطور همه در مرگت سوگوار هستند، خیلی غصه دار می شدم. آن موقع هایی که می گویم یعنی همان موقعهای نوجوانانگی و خیالهای خامش
چند شب پیش خیلی یهویی یادت افتادم رابین، اصلا باورم نمیشد که مرده باشی. برای یک آن حس کردم، توی کل دنیا من تنها کسی هستم که در این لحظه دارم به تو فکر می کنم، تو داشتی لبخند میزدی و برای یک لحظه فقط مال من بودی
بعضی وقتها جبر جنسی ایجاب می کند که بخواهم کله مردم را انقدر بکوبم توی دیوار تا خونشان بپاشد توی صورتم. حالا این داستان جبر را بگذارید کنار تلاش مذبوحانه ای که برای حفظ حرمت و احترام والدین به خرج می دهم. تازگی برای به حداقل رساندن تنشها و پشیمانیهای بعدی بلافاصله از اسم رمز "من تعادل هورمونی ندارم" استفاده کرده و سریع صحنه را ترک می کنم.
در یک مورد هم دربرابر تمایل شدیدم به بیان عبارت "زر نزن"، عبارت "دروغ نگو" رو جایگزین کردم. خوبی این دومی اینست که مخاطب می تواند با یک "دروغم چیه؟" یا "من چه دروغی دارم بهت بگم؟" قضیه را فیصله دهد. در صورتی که استفاده از عبارات "زرم چیه؟" یا "من چه زری دارم به تو بزنم؟" مصطلح نیستند!
نمی دانم یادت هست یا نه، یک زمانی به تو گفته بودم، توی خانواده ما هرکی یکجوری دیوانه است. همه دیوانه اند. بعدها پیش خودم ازین جمله پشیمان شده بودم. یاد ندارم که چی شده بود به این نتیجه رسیده بودم، و جدا از اساس این نتیجه گیری، مطرح کردنش جلوی یک آدم دیگر- از زبان منی که معمولا جنبه های گل و بلبل خانوادم را فقط مطرح می کنم- برای من جای سرزنش داشت.
احتمالا موقع نقل این جمله حالی مثل حال الآنم را داشته ام.
حالا شاید دیوانه کلمه ی گنده ای باشد، که مثلا برگردید بگویید راقم این سطور دیوانه است با این نتیجه گیریهایش. اما الآن با زبانی تلطیف شده می گویم "همه بیمار هستند" و این همه فراتر از اعضای خانواده منست. همه یعنی همه -حتی شما دوست عزیز، حتی بنده دوست عزیز-. یعنی همه آدمهای جامعه بیمار هستند. و اولین و بنیادی ترین بیماریشان، بیمار پنداشتن دیگران است.