نمیدونم یهو چی شد امروز که یاد بمب افتادم. بازش کردم و تک تک یادداشتهاش رو خوندم
هر صفحه که برگشتم عقب منتظر بودم که خندهام بگیره. منتظر «ببین عجب احمقی بودم» و «ببین چه پستهای مسخرهای!» بودم. اما هیچ کدوم اینا نبود!
بهش حسادت کردم. به بمبی که مینوشت. میتونست بنویسه و دکمه انتشار رو بزنه. به بمبی که نوشتههاش رو سر کلاس میخوند، که یک ش-ع-ریش رو زده بودش یکبار به دیوار کلاسشون. بهش حسودی کردم. کاش پیداش میکردم، هم اون نوشته رو و هم نویسندهش رو...