ناغافل با دوست پسرت توی رستوران دیدمت. کلی اشک و بوس و بغل و میس یو و این داستانها.. کلا خواب شیرینی بود تا اینکه صورت حساب را آوردند و دیدیم یک عالمه چیزهایی که نخورده ایم هم توی فاکتورمان هست و مبلغ نجومی شده.
آقای صندوقدار هم در پی اعتراض ما فرمودند "همینه که هست و اینجا اینطوری است!"
خلاصه کاسه چه کنم دست گرفته بودیم و خونمان به جوش آمده بود که -*- من گفتم "یک چیزی بگم؟ داریم خواب می بینیم، هیچ وقت لازم نیست این پول رو بدیم، نگران نباشید"، بعد هم شروع کردیم بشکن و بالا انداختن و از رستوران بیرون زدیم!
+ظاهرا در قسمت * یک خللی در خوابم وارد شده بود. شاید آلارم ساعت مثلا. اما بعد بلافاصله خوابیدم و دنباله خوابم را دیدم.
عالی بود،منم خیلی وقتها توی خواب متوجه ام که فقط خوابه و میتونم ریلکس باشم...ولی متاسفانه برای خوابهای بد اینطور نمیشه!
خیلی مزه میده.. خیلی عجیب و فانتزی بود کلا
چقدر جالب!! توی خواب می فهمی داری خواب می بینی؟؟!
اتفاق نادری بود