بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

باز به خوابم بیا

ناغافل با دوست پسرت توی رستوران دیدمت. کلی اشک و بوس و بغل و میس یو و این داستانها.. کلا خواب شیرینی بود تا اینکه صورت حساب را آوردند و دیدیم یک عالمه چیزهایی که نخورده ایم هم توی فاکتورمان هست و مبلغ نجومی شده.

آقای صندوقدار هم در پی اعتراض ما فرمودند  "همینه که هست و اینجا اینطوری است!"


خلاصه کاسه چه کنم دست گرفته بودیم و خونمان به جوش آمده بود که -*- من گفتم "یک چیزی بگم؟ داریم خواب می بینیم، هیچ وقت لازم نیست این پول رو بدیم، نگران نباشید"، بعد هم شروع کردیم بشکن و بالا انداختن و از رستوران بیرون زدیم!


+ظاهرا در قسمت * یک خللی در خوابم وارد شده بود. شاید آلارم ساعت مثلا. اما بعد بلافاصله خوابیدم و دنباله خوابم را دیدم.


نظرات 2 + ارسال نظر
رها آفرینش چهارشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:39 ب.ظ http://rahadargandomzar.blogsky.com

عالی بود،منم خیلی وقتها توی خواب متوجه ام که فقط خوابه و میتونم ریلکس باشم...ولی متاسفانه برای خوابهای بد اینطور نمیشه!

خیلی مزه میده.. خیلی عجیب و فانتزی بود کلا

دفتر نقاشی شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:18 ق.ظ http://daftar-naghashi.blogfa.com

چقدر جالب!! توی خواب می فهمی داری خواب می بینی؟؟!

اتفاق نادری بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد