بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

بندبازی

دفعه آخر که رفتم آرایشگاه داشتم غر می زدم. آرایشگر گفت که منم پشت لبم رو نمی دم به هیچ کس! خیلی درد داره. خودت یاد بگیر


ازون جنونهای خاص شب امتحان اومده بود به سراغم.

دست و پام با یه سری نخ به هم گره خورده بود.

با خوشحالی گفتم: یه دونه مو کندم.

گفتی: خب یه مو از خرس کندن غنیمته.



پ.ن: دلم برات تنگ شده بود بمب هیدروژنی

نظرات 7 + ارسال نظر
سوش چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:50 ب.ظ

ویت استفاده کن! راحت تره واسه پشت لب دردشم خیلی کمتره ! یه ثانیه هم بیشتر نیست!

شما پورسانت می گیری از کمپانی؟

سوش پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:04 ب.ظ

اگه میدونستن من وجود دارم حتما دستمزد خوبی بم میدادن !‌انقدر که همه جا تبلیغشون کردم
اما نه
صلواتیه

فوش جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:03 ق.ظ

من بهت دو برابر اونا پول میدم که بیای تو وبلاگ خودمون بنویسی سوشی!

سوش جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ق.ظ

بهت گفتم که فوشی جان!‌

فوش جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:43 ب.ظ

شما وساطت کن برادر! عیالم گذاشته رفته

قندیل سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:51 ب.ظ http://halazunemostajer

اولآ-هیچ دلم نمی خواد دیگه راجع به این قضایای بی ناموسی حرفی بزنی....اصن چه معنی داره...دختر و این حرفا...؟؟
دومآ-یاد گرفتی بی زحمت به ما هم یاد بده مامانم جدیدنا وقتی کارم داره زل میزنه تو چشام میگه سعید بیا...
سومآ-دل ماهم خیلی تنگ شوده بود عشقی....

حامد یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:54 ب.ظ http://gohism.blogsky.com

ایووول بااا..تبرییک ...
به مام یاد بده ه ه ه با
دل ما نیز تنگ بوددد...چندی پیش خونده بودم و فرصت نشده بود نظر بزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد