دفعه آخر که رفتم آرایشگاه داشتم غر می زدم. آرایشگر گفت که منم پشت لبم رو نمی دم به هیچ کس! خیلی درد داره. خودت یاد بگیر
ازون جنونهای خاص شب امتحان اومده بود به سراغم.
دست و پام با یه سری نخ به هم گره خورده بود.
با خوشحالی گفتم: یه دونه مو کندم.
گفتی: خب یه مو از خرس کندن غنیمته.
پ.ن: دلم برات تنگ شده بود بمب هیدروژنی
ویت استفاده کن! راحت تره واسه پشت لب دردشم خیلی کمتره ! یه ثانیه هم بیشتر نیست!
شما پورسانت می گیری از کمپانی؟
اگه میدونستن من وجود دارم حتما دستمزد خوبی بم میدادن !انقدر که همه جا تبلیغشون کردم
اما نه
صلواتیه
من بهت دو برابر اونا پول میدم که بیای تو وبلاگ خودمون بنویسی سوشی!
بهت گفتم که فوشی جان!
شما وساطت کن برادر! عیالم گذاشته رفته
اولآ-هیچ دلم نمی خواد دیگه راجع به این قضایای بی ناموسی حرفی بزنی....اصن چه معنی داره...دختر و این حرفا...؟؟
دومآ-یاد گرفتی بی زحمت به ما هم یاد بده مامانم جدیدنا وقتی کارم داره زل میزنه تو چشام میگه سعید بیا...
سومآ-دل ماهم خیلی تنگ شوده بود عشقی....
ایووول بااا..تبرییک ...
به مام یاد بده ه ه ه با
دل ما نیز تنگ بوددد...چندی پیش خونده بودم و فرصت نشده بود نظر بزارم