حال نوستالژی بهش دست داده بود و وسط خاطره هاش هم هی تکرار می کرد
-اون موقع تو کجا بودی؟ اون موقع تو تک سلولیم نبودی
" یادش بخیر. داشتم توپ بازی می کردم! توپ پرت کردم آقا هد زد! آقای بزرگها!! آقا خمینی رو میگم.
آره! آقا هد زد شیشه قاب عکسش شکست!
شب بابا اومد خونه گفت: وااای! با آقا چیکار کردی؟
از اون موقع دیگه آقا از خونه ما رفت و دیگه هم برنگشت!"
-پس مشکلت با آقا ریشه داره در تو؟
پ.ن: توی مترو خانم شماره یک داشت از خانم شماره دو راهنمایی میگرفت: پس گفتید من امام خمینی پیاده شم؟
خانم شماره سه که قصد راهنمایی همگان را داشت با صدای آهسته ای که همه بشنوند گفت:
امام خمینی هممون پیاده شدیم.
:))))))))))))))))))))))))
عالی بود رفیییق
خیلی عالی بود
هر سه تاش
پ.ن بینظییر
هد آقا هم ترکووووند
پست برتر این وبلاگ و رای میدم بهش
من بودم :D