رفتیم دوتایی با هم وسط چمنای پارک ملت دراز کشیدیم و ابر بازی کردیم
هی من می گفتم توی ابرا چی می بینم ، هی تو می گفتی
"یه بچه دایناسور که به ابرا تکیه داده... اوناهاش... دیدی؟ نوبته توئه"
...
می شد برای چن ساعت همه جیز رو از یاد برد
- این یارو بد به ما نگا کرد از کنارمون رد شد. حالام اونجا رو نیمکته نشسته. بریم یه چا دیگه؟
-ولش کن بابا! بیخیال
-خب نوبت تو بود بگو
-نگا! اصن پا شد رف خودش
...
-ببین دوباره اوناهاش. اونوره. پاشیم بریم؟
...
ماکه پاشدیم رفتیم
ولی هزار بار تصور می کنم که یه لگد زدم به اونجات از دزد به خودت پیچیدی،عین تو فیلما.
به هیچ جاتم نبود که تر زدی تو ابر بازیه ما...
این که دو تایی با [ -] حرف زدند پرفکت بود
اول ابر به نکته خوفی اشاره کرد
دوم همیشه باید یکی یه جای باشه که گند بزنه به همه چیز و از یاد بردن آدم