بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

تمام مادران من

آدمی که هر روز به برگه تبلیغ زیر برف پاک کنش نگاه می کند که "یک روز برش می دارم" و توی ترافیک به آن زل می زند که هنوز یک روزش نرسیده...


آدمی که حالا از حمام آمده، رکابی صورتی سوغاتت را برداشته که "شاید الآن تو هم زادش را تنت کرده باشی" و پوشیدش با همان شلوارک سبز که طاقاف بود می گفت "گل شدی" ...


آدمی که سکسکه می کند، ولو افتاده روی کاناپه، که اگر گلی بود به سکسکه اش می خندید...


چنین آدمی گریه مادرش را تاب می آورد؟


می دانی

تمام مادران من

چشمهاشان

شب ادراری

دارد



پ.ن: آدمی که حتی وقتی از درج ادامه مطلب پشیمان می شود،

نمی داند که کجا

این سند را پاک کند

که این داستان ادامه ای داشت، ادامه ها









نظرات 1 + ارسال نظر
طاقاف چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:05 ق.ظ

..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد