بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

پلک

پلک هام سنگین شده حسابی..

نزدیک دو ساعت و ربع به شروع امتحان مونده و می خوام هرچی خوندم بالا بیارم، بدون اینکه فرصت هضمی بدم بی وقفه مزخرفات تو مغزم چپوندم


دیروز موقع خوندن مدیریت خطر بود شاید، یا مدیریت تغییر.. صدای سرایدارمون میومد که "اگه یادش بره که وعده با من داره.. وای وای وای" و پرشب موقع خوندن تولید بیانیه پروژه بود یا خوندن خزش دامنه.. که بابام داد می زد "اون یک خره درجه یکه..یه خره درجه یک" .. و حالا موقع خوندن مدل بلوغ سازمانی یادم افتاد که آخه چطوری تولدشو تبریک بگم؟ احتمالا چند ماه منتظر نشانه ای حداقلی از حیات من بوده و من هیچ بهش زنگ نزدم.. حالا یعنی انگار که هیچ انتظاری در کار نبوده و انگار که "ما که همین دیروز بود با هم حرف زدیم" زنگ بزنم و تولدشو تبریک بگم؟


سر امتحان یاد تولدت میفتم، یاد قهوه هایی که خوردم که درس بخونم و ساعت نه شب خوابیدم، یاد دور دو فرمان خود ساخته ی همه چی باخته، که وسطش ماشین خاموش شد و بعد 206 نقطه شد. یاد نمره ریض مو که روی در اتاق زده بودی و زیرش با همون خط دبستانی نوشته بودی، مهلت اعتراض تا 19 ام، که یک دستت کار نمی کرد و ناشیانه با دست چپ می نوشتی و کسی نمی دونست چرا. چه حسی داشتی جلسه اول که سر کلاس اومدی همه به دستت نگاه می کردند و پچ پچ می کردند. راستی من دست راستمو لازم ندارم. می خوایش؟

نظرات 1 + ارسال نظر
قاف سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:46 ب.ظ

نکته 1) در این حدد که خواستم بپرسم رشته تحصیلی ات دقیقا چی بود ؟ :دی
نکته 2) پدر عالی .. خر درج یک بودن به نظر خیلی خوب میاد !

زنگ بزن تبریک بگو ..
هرکسی نیتونه دیویس شیش نقطه کنه
دور دو فرمون تو فضای آزاد خیلی هول کننده است

چه جوری پینگ پنگ بازی میکنی اون وخ ؟

1) :))) در این حد که بعضی وقتا خودمم این سوال واسم پیش میاد

2) شاید.. اما به نظر پدر این موضوع خیلی هم خوب نمیومد


زنگ زدم مادرم.. نظرتو خوندمو زنگ زدم و همه چیز خوب شد.. مرسی


به پینگ پنگ فکر نکرده بودم ..اما امروز امتحان همون آدمو دادم.. دیگه دلم نمی خواد دستمو به طراح اون امتحان بدم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد