میرفتم پایین گفتم یادت باشه از پله میای بالا باید بپیچی سمت چپ.. مثل
همیشه دوباره موقع برگشتن گیج نزنی که سایهاش رو ببینی که داره دستت
میندازه.. گیج نزن بهش بگو ببین دیدی من اینجا رو بالاخره یاد گرفتم، یاد
گرفتم ولی نیستی ببینی که یاد گرفتم. رفتم پایین، آب گرم بودش دست و دلم
نمیرفتم بپیچونم سمت سرد.. آخه میدونی طرف راست همیشه سرده؟ اومدم بیرون..
برعکس همیشه نگران این نبودم که یکی الان منتظره.. آروم به دست شستن و صاف و
صوف کردن روسری و غریبی کردن با قیافه خودم توی آینه گذشت.. اومدم بیرون
سایهات رو به شیشه پارکینگ پشت به من وایساده بودش و دستاش رو پشتش به هم
قلاب کرده بودش.. صدای در رو که شنید چرخید طرفم و از پلهها بالا رفتیم و
باز من بالای پلهها داشتم میرفتم سمت راست و باز سایهات دستم انداخت..