-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 18:25
+یک موضوع ناراخت کننده بگم -بگو +واقعا غم انگیزه که دیگه توانایی درک همدیگرو نداریم + می تونم بگم متاسفم -چرا غم انگیز. شاید هیجان انگیز. این بیشتر شبیه چالش تا مصیبت. نمی دونم +تعلق خاطر احساسی بود که تو راحت از دستش دادی +یادته چه قراری گذاشته بودیم؟ قرار شد اگر یه روز یکیمون از اون یکی خسته شد بگه... من تا همین چند...
-
صرفا نقل قول
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 10:29
حال نوستالژی بهش دست داده بود و وسط خاطره هاش هم هی تکرار می کرد -اون موقع تو کجا بودی؟ اون موقع تو تک سلولیم نبودی " یادش بخیر. داشتم توپ بازی می کردم! توپ پرت کردم آقا هد زد! آقای بزرگها!! آقا خمینی رو میگم. آره! آقا هد زد شیشه قاب عکسش شکست! شب بابا اومد خونه گفت: وااای! با آقا چیکار کردی؟ از اون موقع دیگه آقا...
-
نمک زندگی
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 10:40
دیشب به عنوان مهمان اومدم خوابگاه اتاق یکی از بچه ها اگر خونه بودم عمرا نمی شستم پای فوتبالا! اما این جا که تو اتاقا تی وی ندارن گفتم من باید برم اتاق تی وی بازیه بارسا رئال رو ببینم یه وقت با داداشت و بابات فوتبال می بینی، چارتا عربده میکشن، آدرنالین ترشح می کنی دیشب انگار فیلم هندی تماشا می کردم، همین طوری دخترا...
-
based on true story
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 10:36
از اول که سوار مترو شدم یه جوری نگام می کرد -ببخشید خانوم. شما باردارید؟ منم که خندم گرفته بود -نه! اما اگر باعث میشه جاتونو به من بدید بله هستم پ.ن: تو فقط جاتو به من بده من برات چهار قلو میزام!! نکته: تمام ویژگی های خانوم باردار از قبیله شکم برآمده و دماغ پف کرده و صورت باد کرده... در ما رویت میشود
-
سال نوری
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 15:33
فاصله مون که چند سال نوری این ستاره که بود مرده حالا چند سال بعد که میفهمی... پ.ن: هر پستی پس پس ذهنم یه مخاطبی داره! این یکی اصلا درد دل: دلم نمی خواد ادای پستای عجیب غریب غیر قابل فهم در بیارم اما اینه حسم فکر می کنم اعتماد به نفسم برای استفاده از کلمات بیشتر رو از دست دادم. انگار یه چیز مبهم میتونه یه سایه ای از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 23:19
رودخونه باشم که سنگ می ندازن توش مسابقه میدن توالی حلقه ها رو باهات حرف می زنم، اقیانوسی که بهش میریزم
-
بندبازی
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 19:27
دفعه آخر که رفتم آرایشگاه داشتم غر می زدم. آرایشگر گفت که منم پشت لبم رو نمی دم به هیچ کس! خیلی درد داره. خودت یاد بگیر ازون جنونهای خاص شب امتحان اومده بود به سراغم. دست و پام با یه سری نخ به هم گره خورده بود. با خوشحالی گفتم: یه دونه مو کندم. گفتی: خب یه مو از خرس کندن غنیمته. پ.ن: دلم برات تنگ شده بود بمب هیدروژنی
-
تف سرپایین
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 17:22
توی چشای من نگا کرد ، تف انداخت روی چادرم و رد شد... تا خونه سنگینی تفش رو تاب نیووردم و سنگینی اشکام رو
-
خواب دیدم
جمعه 3 دیماه سال 1389 15:42
توی خواب بی اندازه خوشحال بودم خواب دیدم با موتور تو تا دانشگاه رفتم خواب دیدم با موتور تو بر می گشتم خواب دیدم تو راه برگشت دستگیرم کردن از خواب بیدار شدم
-
بیل
جمعه 3 دیماه سال 1389 13:47
در خانه تنها بودم -بله؟ -حاج آقاتون هستن؟ -بفرمایید، کارتون؟ -بیل ما رو گرفته بودن. -یک لحظه صبر کنید(!) -الو مامان! یه یارو اومده دم در میگه بیل مارو گرفته بودید. لهجه داره من درست نمی فهمم چی می گه! -بیل؟!! نه بابا! -حالا از بابام بپرس ... -می گه ما فرقون گرفته بودیم ، پس دادیم. -آقا میگن ما بیل نگرفته بودیم، فرقون...
-
ابعاد روحت طول شب یلدا در شب یلدا در شب یلداهاست ...
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 21:51
فکر کن که فلج باشی و روی زمین نشسته باشی گروه بدرقه مهمانی همه بالای سرت ایستاده باشند تماشا کنند و سکوت سنگین باشد همه ایستاده اند نگاه می کنند که چه طور همسر و پسرت تو را بلند می کنند و روی ویلچر می گذارند فکر کن که به اندازه ی تمام خنده های آن شب یلدا دلم بگیرد از آن صحنه و یک قدم عقب بروم باجناق اصفهانیت هم که جزو...
-
کلاه
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 23:07
کنار من داشتی نماز می خواندی! سجده که رفتی کلاه کاپشنت سرت رفت و بعد از دومین سجده رکعت کلاه کاپشنت را برداشتی... و برای هشت رکعت کلاه کاپشنت سرت رفت و کلاه کاپشنت را برداشتی.
-
سیب زمینی غیرتمند
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 21:40
وایساده بودم که ساندویچم آماده شه، داشتم فکر می کردم -تو که ناهار خوردی... اینجا محلش بد نی واسه اینکه دلت فلافل بخواد ییهو ؟ تو این ساندویچیه کثیف... محله خطرناک فلافلهارو از تو روغن در اورد. چارتا دونه سیب زمینی هم باهاشون بود. -یعنی یارو هوس کرده خودش سیب زمینی بخوره؟ یا اینا رسموشونه که تو ساندویچ سیب زمینی سرخ...
-
قیژ قیژ قیژ قیژ قیژ قیژ
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1389 17:14
-
شل کن شل کن
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 10:55
نه ازونها که نوید می دهد آمپول در راه است! -شل کن...شل کن... وایسا. وایسا ... -ا!! چرا وایسادی؟ من نمی فهمم!! چی فکر می کنی که وسط اتوبان وایمیستی!!! -خب خودت گفتی وایسا -من می گم وایسا نه اینکه وایسا! یعنی فاصله مناسب را با ماشین جلوی حفظ کن ، سرعت مناسب با ترافیک.... -کل قرآن تو بسم ا... خلاصه میشه ، کل قوانین...
-
از هر سگی سگ تر
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 19:06
وقتی داری از در مغازه میای بیرون و سگ یارو یهو جلوت سبز میشه و سکته میکنی و یارو به سگش میگه نترس...!! *** انقدر حالم بد بود که هزار و پونصد تومن از آخرین اسکناسهای توی کیف پولم رو دادم و یک آبمیوه ی آشغال گرون خریدم اما هنوز انقدر حالم بد نشده بود که تا قطره آخرش رو نخورم پ.ن: شهر سراسیمه ی نامردی است ریشه ی درد همه...
-
به سلامتی فلفل دلمه ای
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 16:50
"تو رو خدا یک راهی بده بتونم فراموشت کنم!! دارم می میرم ..."!!! بیای اینجا هیچی هم که نگی، هیچی هم که نگم روی ابرها سیر می کنم بیای اینجا هیچی هم که نگی هیچی هم که نگم "خیلی چیزا هست...کم کم رو می کنم!" بی استرس بخون "ما دختر" ان " قشنگی هستی "م!!!
-
سفر به انتهای شب
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 10:42
بهتر است خیال برت ندارد، آدمها چیزی برای گفتن ندارند. واقعیت این است که هر کس فقط از دردهای شخصی خودش با دیگری حرف میزند. هر کس برای خودش و دنیا برای همه. عشق که به میدان می آید، هرکدام از طرفین سعی میکنند دردشان را روی دوش دیگری بیندازند، ولی هر کاری که بکنند بی نتیجه است و دردهاشان را دست نخورده نگه میدارند و دوباره...
-
کرم
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 16:20
نوشت: پروانه ها فراموش می کنند که روزی کرم بوده اند! شاید کرمها فراموش می کنند که روزی پروانه می شوند ، شاید من نمی خواستم اینطوری بشه!! من ... گفتش حالا یه وقت تو رو در واسی گیر نکنی؟ گفتم نه بابا! رودرواسی تو من گیر می کنه!! بعد انفجار خنده...!!
-
باز مدرسه
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 18:42
بریم همه ی شانسهای از دست داده یمان را از دست بدهیم ؟ هستی؟
-
دستمو بگیر
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 21:23
هی رفرشت می کنم نیستی هی رفرشم می کنی نیستم -انگار یهو افتادی -من از اول افتاده بودم "من که چون فرو می افتادم به آسمان نزدیک تر بودم تا به زمین. و در آن دم نا باور- میان زمین و آسمان- بر هوایی که زیر تنم خالی میشد و جهانی که زیر پایم دهان می گشود- آری میان دو جهان، من خشتهایی را میشمردم که با دست خود بر هم نهاده...
-
روح فاحشه ام
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 21:56
من روح فاحشه ای دارم روحی که هر دمی را با کسی گذرانده است روحی که پاره پاره شده من روح یک فاحشه را دارم هر کسی تکه ای برداشته از من حالا همه چیز را به حراج گذاشته ام مگر تو مشتریم باشی فاحشه ای که در یکی از شبهایش گیر کرده و دارد دست و پا می زند در شب تو شبت تمام نمی شود، بیا بیا مرا ببر به جایی که کسی دستش به روح من...
-
و من هنوز زنده ام...
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 20:17
با تریلی از رویت رد می شوند بلند می شوی خاک را از روی لباست می تکانی و به راهت ادامه می دهی