-
مسکن
شنبه 29 تیرماه سال 1392 04:59
خوابم میاد ولی نمی بره
-
من یک نفر را کشتم
جمعه 21 تیرماه سال 1392 02:42
نیمکتهای حیاط مسجد همه پر بود. روی یک سکوی سنگی بلند نشسته بودیم، وسایلمون رو ولو کرده بودیم و میوه می خوردیم. -می دونی این سکوها چیه؟ +چیه؟ - روش مرده میذارن براش نماز میت می خونن. +اَه، زر نزن. ده دقیقه هم نگذشته بود که یک تابوت آوردند توی صحن مسجد.جمعیت به سرعت به طرف ما میومد. تصویر مضحکی بود لحظه ای که تشییع...
-
خواهرنوشت
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 22:37
+ امروز رفتم موهامو آبرسانی کردم - آره، من هربار، تو حموم موهامو آبرسانی می کنم + :سیلی
-
شلوارک اکبرنشان
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 01:14
اولین بارها فکر کنم شب امتحانهای ریاضی بود که تا صبح توی خواب معادله حل می کردم. بعدها توی خواب توی لوپ بی نهایت افتادم... خوابهای غریبی بود. امروز صبح هم وقتی برای نماز صبح بیدارم می کردی، درست وسط یک DBMS زندانی بودم. و فکر می کردم، حالا باید بیدار شوم یک جدول درست کنم؟ یا یک trigger بنویسم. بلند شدم روی تخت نشستم و...
-
گاو
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 22:32
گفتی شامپوی صحت خودمان را به هزارتا شامپوی خارجی نمی فروشی.. گفتی وقتی شامپو زیتونشو می زنی احساس می کنی غرق در زیتون شدی توی حمام چشمم به گاوهای روی شامپو پروتئینش افتاد می خواستم بپرسم وقتی این شامپو رو استعمال می کنی غرق در چی میشی آیا !؟
-
ladybird
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 18:36
فک کن یک پالتوی قرمز با خالهای سیاه انقدر بتونه امید به زندگی رو در آدم افزایش بده..
-
اسهال خونی
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 22:13
از همان بستنی مخصوص های ویونا که ظرفش شکل توالت فرنگی بود تهش ژله قرمز قاطیش بستنی قهوه ای.. از همان ها یادت هست؟ راستی یک بار با اکبر رفتیم ویونای سر کوچه شان کافه نبود که لعنتی لوستر فروشی بود شاید با آن کافه چی های لباس فرم پوشیده ی اتوکشیده با خدا درصد حق سرویس، به حق سرویسمان کردند کافه نبود که لعنتی نه اکبر؟
-
پلک
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 12:55
پلک هام سنگین شده حسابی.. نزدیک دو ساعت و ربع به شروع امتحان مونده و می خوام هرچی خوندم بالا بیارم، بدون اینکه فرصت هضمی بدم بی وقفه مزخرفات تو مغزم چپوندم دیروز موقع خوندن مدیریت خطر بود شاید، یا مدیریت تغییر.. صدای سرایدارمون میومد که "اگه یادش بره که وعده با من داره.. وای وای وای" و پرشب موقع خوندن تولید...
-
دست
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 23:33
همان دست ها که ویولن می زد همان دست ها که از همه چیز عکس می گرفت عکاسی شی گرا همان دست ها ؟ بعد تو گفته بودی که نمی توانی ببینیش.. امتحان داشتی کار گروهی احمقانه داشتی
-
م ح ی ا
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 19:58
امروز کشف کردم.. اسمم با حیاست همین جورینوشت!!
-
بوگندو
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 03:05
انگار که یک دوقولوی افسانه ای گم شده ایت ، یک گوشه ی دنیا درد داشته باشد به خودم می پیچم .. از موهایم متنفرم، دیشب انقدر کشیدمشان و با چشمان بسته از ته زدمشان آن تو، که تا صبح خواب کچلی ام را دیدم، بیدار که شدم گفتم، باشد بعد از عروسی، و بعد می گویم باشد بعد از عروسی بعدی، و آن عروسی بعدی شاید هیچ وقت پیش نیاید، اشک،...
-
پ مثل پدرسگ
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 15:46
اژدهای درون من ماهی یکبار مرا می کشد ماهی یکبار خونم را می ریزد و جسدم در جستجو.. گم می شوم
-
تمام مادران من
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 02:32
آدمی که هر روز به برگه تبلیغ زیر برف پاک کنش نگاه می کند که "یک روز برش می دارم" و توی ترافیک به آن زل می زند که هنوز یک روزش نرسیده... آدمی که حالا از حمام آمده، رکابی صورتی سوغاتت را برداشته که "شاید الآن تو هم زادش را تنت کرده باشی" و پوشیدش با همان شلوارک سبز که طاقاف بود می گفت "گل...
-
میم مثل مژگان 2
جمعه 16 تیرماه سال 1391 20:34
یک مامانی هم داشته باشی، هر روز یک نوشته پرینت بگیره، بزنه به در یخچال
-
میم مثل مژگان
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 14:13
یک مامانیم داشته باشی ازت بپرسه چند کیلویی؟ بگی شصت، بگه من وقتی سروش رو حامله بودم پنجاو هشت کیلو بودم
-
بـــــــــــــــــــانو
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 12:50
استخر ژانر این دختر بچه هایی که به مامانشون غر(!) می زنن که اون وسط نمی شه لباس عوض کنن کنار ژانر این پیرزن هایی که تو استخر، لخت لخت می چرخن پ.ن: قر قر قر قر :دی
-
I wanna fly with u
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 01:29
آ قاز ما را، با قاف می نویسند رفیق
-
zino
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 00:18
یک مغازه داری هم پیدا می شود که وقتی کارتخوانش کار نمی کند نازش می کند زندگی همین قدر قشنگ است می دانستی؟
-
جنون ادواری
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 02:17
خواب از سرم پریده پدر مادر سفرن خواب از سرم پریده رفتم ظرفشویی رو چیدم، روشن کردم قابلمه ها رو خودم شستم روی میز رو دستمال کشیدم رول دستمال توالت خالیو با پر عوض کردم دستشویی رو فرچه کشیدم... حس زن چهل ساله ای رو دارم، که به همین سادگی چهل سالش شده حس زن چهل ساله ی خونه داری رو دارم، که شبایی که خوابش نمی بره کاسه...
-
این آدمی که شدم
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 18:01
یک عالمه قاصدک فوت کردم، بعد یادم افتادم آرزویی نکرده بودم همچین آدمی شده ام دخترک یک عالمه فال توی دستش، روی یک تکه مقوا نشسته بود گریه می کرد. دلم می خواست برم طرفش- ازش نپرسم چرا گریه می کنی، حتی فال هم نخرم، نه- دلم می خواست برم طرفش، کنارش بشینم و گریه کنم همچین آدمی شده ام کفشهایم را در آوردم، لب حوض ایستادم،...
-
گلابی
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 01:33
انگار برای مریضی دنبال یک داروی حیاتی می گردم، مغازه به مغازه سر می زنم -آقا دلستر گلابی دارید؟ و این جنون به وجدم میاورد.
-
سکوت
جمعه 4 فروردینماه سال 1391 23:00
انگار که در زندگی قبلیت از آن کارگرهایی بودی که با جسدشان دیوارهای اهرام مصر را بالا برده اند سنگینیش هنوز روحت را له می کند این سکوت
-
پل
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 22:58
تنها کسی بودی که می شد باهاش بحث کرد وقتی از پل عابر خودمان را می اندازیم پایین دوس داریم طوری باشد که ماشین ها به سمت ما بیان یا از ما دور شن. و تنها کسی بودی که می شد باهاش به اتفاق نظر رسید که: البته ماشینا به سمتمون بیان. خونه که خالی شد. شال کلاه کردم و زدم بیرون. با هر قدم به باران نزدیک تر شدم. کوچه ها تاریک و...
-
نشانه
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1390 20:27
ازون نمازهای جماعت عید فطری توی خیابون بود، از سرما به خودم می لرزیدم یک پروانه روی سرم نشسته بود. قند توی دلم آب شده بود این همه آدم آنجا و پروانه روی سر من نشسته بود حالا امروز توی حیات مسجد دانشگا نماز می خواندم. ار سرما به خودم می لرزیدم گربه هم احتمالا -همانجا می نشیند "الرحمن الرحیم" -به من کاری ندارد...
-
من و روز عرفه
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 19:46
مقدمه: تو روح هرچی چادریه! برای نماز رفتم مسجد دانشگاه، دوستم هم اومد گف تو راه پله فلانی رو دیدم (هم کلاسی چادری عزیز) بهم گف : مهسا راه گم کردی ازین ورا؟ گفتم اومدم نمار بخونم... تو روح تویی که فک می کنی کسی که حجابش مثل تو نیس برای خودش دین و ایمونی نداره تو میدون ونک خانوم چادری عزیز گشت ارشاد ما رو صدا کرده، به...
-
insomnia
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 04:10
کاش میشد که شب هایی که بی خوابی بسرم زده بدانم که بیداری یا نه؟ و اگرنه، گوشیت سایلنت هست یا نه؟ صحبت کردن با یک شبح هم راه حلی است تک تک سلولهای عصبیم متورم شده حالا که توی این تاریکی صفحه کلید این لعنتی چراغ هم ندارد حالا نمیدانم مرگم چیست گفتم ماشین ببرم، خندیدی که توی این ماه عزیز دیه دوبرابر است بگذار ماهی دیگر و...
-
سوالم را تکرار ... ای ابر؟
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1390 12:32
بچه مچه بودم. شاید راهنمایی، یکی از بچه ها خیلی شنگول اومد طرفم و پرسید -اگه یه تیکه ابر تو اتاقت داشتی چیکارش میکردی؟ یه کم فک کردم . گفتم: روش میخوابیدم. خنده ی مستانه ای سر داد و گف : این ابر همون شوهرته! حالا دراز کشیده بودیم و ابرارو نگا میکردیم یاد اون سوال افتادم! گفتم ببینم تو چی میگی ازت پرسیدم: -اگه یه ابر...
-
ای "ابر " تو با "باران" نسبتی داری؟
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 00:49
بازی رو آن-اینستال کردم بقیه رو چی کار کنم؟ همه ی عادت ها ساعت ها و آدم هایی که میخوام آن اینستال بشن
-
پارک ملت و همیشه یکی هست که تر بزنه
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 00:43
رفتیم دوتایی با هم وسط چمنای پارک ملت دراز کشیدیم و ابر بازی کردیم هی من می گفتم توی ابرا چی می بینم ، هی تو می گفتی "یه بچه دایناسور که به ابرا تکیه داده... اوناهاش... دیدی؟ نوبته توئه" ... می شد برای چن ساعت همه جیز رو از یاد برد - این یارو بد به ما نگا کرد از کنارمون رد شد. حالام اونجا رو نیمکته نشسته....
-
قضیه دیورژانس
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 21:14
خودت رو خط زدی آدمهایی هستند که خطشان می زنم ،آدمهایی که کاری می کنم که خودشان را خط بزنند وآدمهایی که کاری نمی کنم که خودشان را خط نزنند دسته آخری شاید بعد من آخم گرفت که کتاب پیش من امانت داشتی و بعد آهم گرفت که کتاب پیش تو امانت داشتم کتابهایم را خیلی دوست داشتم و تو را کتابهایم را خیلی دوست دارم نه تو را من...