بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

ریدم

سیریسلی... کاش میشد برگردم از صبح .. امروز رو از نو بازی کنم  :|

وای..
چرا نمیفهمی آدمها کارت رو همون‌جوری که انجامش می‌دی فهم نمی‌کنن؟ چرا؟

الان برمیگردم از صبح رو مرور می‌کنم می‌بینم که ریدی! لطفا همینجا تموم بشه تبدیل به کابوس مسخره به خاطر بی‌عقلیت نشه. خب؟ قلبم داره میاد توی دهنم، انگشتام یخ کرده، آب دهنم خشک شده.. سکته کردم sms رو دیدم. دیدم که چی فهمیده شدم.. لطفا همین الان بیدار شم قبل این که کابوسی شروع بشه. خب؟  سایه‌ی «خیلی بد»ی که می‌خواستم یکی دیگه به جام تصمیم بگیره هر روز دنبالم می‌کنه و هر لحظه می‌خواد که تاریکیش رو بندازه روی تصمیمم ... هر آن میگم شاید اینه که خیلی بده .. نه شاید اونه که خیلی بد قراره بشه..

حالا اگه این گندی که زدی و بدفهمی دنبالش ادامه پیدا کنه، شاید که نه یقینا «خیلی بد»‌ میشه

واای...


پ.ن: فکر کنم نمونم.. کاش آدمهای کمتری می‌دونستن نموندن قبلیم رو

نظرات 2 + ارسال نظر
beny20 جمعه 2 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 02:23 ق.ظ http://beny20.blogsky.com

از عنوان پست ...
درود به صداقتتون

... جمعه 2 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 05:17 ق.ظ

مگه مهمه که چی فهمیده شدی؟! بیخیال!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد