بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

سیمین و مارین

من فقط جیغ جیغ می دیدم. مثلا یک جایی باید احمد دست مارین را می گرفت که "چی شده دستت؟" بعد مارین چشماش یک برقی پیدا می کرد، احمد را بو می کشید، مثلا به لبهاش خیره می شد حتی، یک جوری که هیچ تکانی نخورد می دیدی که به سمت این لبها می رود و نمی رود. بدون اینکه هیچ تکانی بخوردها...


شاید اینها حاصل چیزیست که فیلمهای هالیوودی به خوردمان داده است، اما بدون اینها مارین برای من یک زن هرزه بیشتر نبود. حالا گیریم مثلا مارین، احمد را بو نمی کشید، لبهایش را با نگاه نمی درید، باید یک طوری می شد دیگر، که ببینی ربات نیست. یک طوری که


سیمین نه دستش را به دستهای نادر سپرده بود، نه نگاهش را به لبهای نادر. پس چطور شده بود توی دادگاه هم می دیدی که عاشقند، چطور می شد؟