بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

صرفا نقل قول

حال نوستالژی بهش دست داده بود و وسط خاطره هاش هم هی تکرار می کرد

-اون موقع تو کجا بودی؟ اون موقع تو تک سلولیم نبودی

" یادش بخیر. داشتم توپ بازی می کردم! توپ پرت کردم آقا  هد زد! آقای بزرگها!! آقا خمینی رو میگم.

آره! آقا هد زد شیشه قاب عکسش شکست! 

شب بابا اومد خونه گفت: وااای! با آقا چیکار کردی؟ 

از اون موقع دیگه آقا از خونه ما رفت و دیگه هم برنگشت!"


-پس مشکلت با آقا ریشه داره در تو؟


 پ.ن: توی مترو خانم شماره یک داشت از خانم شماره دو راهنمایی میگرفت: پس گفتید من امام خمینی پیاده شم؟

خانم شماره سه که قصد راهنمایی همگان را داشت با صدای آهسته ای که همه بشنوند گفت:

امام خمینی هممون پیاده شدیم.

نمک زندگی

دیشب به عنوان مهمان اومدم خوابگاه اتاق یکی از بچه ها

اگر خونه بودم عمرا نمی شستم پای فوتبالا! اما این جا که تو اتاقا تی وی ندارن گفتم من باید برم اتاق تی وی بازیه بارسا رئال رو ببینم


یه وقت با داداشت و بابات فوتبال می بینی، چارتا عربده میکشن، آدرنالین ترشح می کنی

دیشب انگار فیلم هندی تماشا می کردم، همین طوری دخترا قربون صدقه بازیکن محبوبشون می رفتن و... موقعیتهای حساس هم یه جوری جیییغ می کشیدن آدم کبود می شد!!

داد زدن اصن تو مرام دخترا نیست انگار


از اول بازی دختره داش خودشو می کشت انقدر قربون صدقه کاسیاس رف

بعد یهو: خاک بر سرت! یعنی دیگه پدرو هم به تو گل زد!!

-تا همین الان داشتی ازش تعریف میکردی که

یه عشوه خرکی اومد گف: ایـــــنا نمک زندگیه!!!!!!!!!



based on true story

از اول که سوار مترو شدم یه جوری نگام می کرد 

-ببخشید خانوم. شما باردارید؟ 

منم که خندم گرفته بود 

-نه! اما اگر باعث میشه جاتونو به من بدید بله هستم 

 

پ.ن: تو فقط جاتو به من بده من برات چهار قلو میزام!! 

نکته: تمام ویژگی های خانوم باردار از قبیله شکم برآمده و دماغ پف کرده و صورت باد کرده... در ما رویت میشود