بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

من زنده ام

وقتی یکی بد راه میره یا بیخودی برام بوق میزنه، خیلی بی فکر شروع به گاز دادن می کنم که طرف از دیدرسم خارج بشه زود. یک بار که همینطوری داشتم سعی میکردم یکی رو توی آینه تبدیل به نقطه کنم، به خودم اومدم دیدم پلیس کنار اتوبان داره بال بال میزنه که "ایست" (البته من نایستادم!)


دیشب طرف اعصابم و خرد کرد، منم بی حساب اینکه بارون شدیدی میاد و پیچ تندی هست گاز می دادم. به خودم اومدم دیدم ماشین داره سر میخوره و به سمت راست به طرف گاردریل منحرف شده و از کنترلم خارجه. محکم ترمز کردم، ماشین 180 درجه چرخید و ایستاد. فلاشر زدم، لرزیدم، ماشینها از رو به رو بهت زده از کنار من که خلاف جهت وسط لوپ حقانی به مدرس شمال وایساده بودم، رد می شدن. یکم اومدم کنارتر.. یک لحظه مکث کردم. من بعد پیچ خلاف جهت ایستاده بودم و ماشینها یکهو با من مواجه میشدن و زودتر دیدی نداشتن که یک مانع سر راهه.. اما من اون وسط دور دوفرمون زدم و به راهم و به لرزیدنم ادامه دادم.


حالا حس آدمهایی رو دارم که یکبار تا توی سردخونه -حالا سردخونه نه تا کما- رفتن و برگشتن. حالا حس میکنم باید خیلی آدم بهتری باشم. حالا من آدمی هستم که خدا معجزش رو به من نشون داده. خدایا شکرت

خانمها کسی بدون شرت خونه نره.

کابوسهای زنجیره ای

ژانر این خواب که مثلا توی دستشویی هستی یکی در را باز می کند، یا وسط یک بیابان پرتردد(!) هستی و احتیاج به قضای حاجت داری، یا مثلا دیوارهای دستشویی عمومی کوتاه یا شیشه ای هستند و خلاصه دستشویی کردن جلوی چشم بقیه با تمهای مختلف کابوس مدام من است. انگار از ازل این خواب را می دیده ام و چند وقت یکبار هم تکرار می شود.


دیشب اما خوابی دیدم که یکی دیگر از کابوسهای زنجیره ای کودکی ام را یادم آورد. وسط دانشگاه به خودم آمدم دیدم با یک پیراهن آستین حلقه ای هستم. هیچ کس هم کاری به کار من نداشت، اصلا توی خوابم مسئله نقض قوانین مطرح نبود. کسی هم جور خاصی نگاهم نمی کرد، انگار اصلا قانون حجاب اجباری خیلی وقت بود برداشته شده بود. من ازین موقعیت پیش آمده سخت در عذاب بودم و داشتم له میشدم.

این ژانر خواب خیلی وقت بود رهایم کرده بود. اصلا به کلی یادم رفته بود همچین خوابهایی هم می دیدم. اما امروز دوباره تمام خاطراتم برایم زنده شد. بچه که بودم همیشه این خواب را میدیدم که ناخواسته بی حجاب جلوی یک نامحرم ظاهر شده ام. (مثلا نمی دانسته ام مهمان داریم و ناغافل از اتاق بیرون می آمدم و ..) جالب اینکه توی تمام این خوابها بعد از اینکه متوجه وضعیت می شدم، سعی نمیکردم از موقعیت فرار کنم یا کاری برای حل آن انجام دهم (مثلا خیلی عادی پیش مهمان می نشستم. همین دیشب هم سعی نکردم جایی توی دانشگاه قایم شوم یا به خانه برگردم). توی تمام این خوابها هیچ کس هم متوجه هیچ اشکالی نمی شد. فقط من بودم که داشتم له میشدم و سعی میکردم طبیعی رفتار کنم. 

بعضی وقتها این خوابها انقدر واقعی بودند و انقدر بهشان فکر میکردم که توی بیداری هم تشخیص نمی دادم که واقعا این اتفاق پیش آمده یا خواب بوده. مرز خواب و واقعیت به طرز دیوانه کننده ای گم میشد. همین الآن به وضوح تصویر ظاهر شدن با تی شرت زردم -که روش عکس یک میکی موس کوچولو داشت و عاشقش بودم- جلو آقای میم همسایه قدیمی مان به وضوح جلوی چشمم است. تا مدتها با دیدن آقای میم معذب میشدم و احساس بد رهایم نمی کرد. حتی الآن هم نمیتوانم با یقین بگویم که خواب بوده. 



 پ.ن: اینجا جالبه  Being unable to find a toilet و Nakedness in a public place به من میخوره :دی البته من نیکدنسم در حد نقض مرزهای خوذمه. اینا ماله غربیاس :))

  ادامه مطلب ...

من پرویز هستم

همانقدری که بیرون شدن از خانه برای پرویز غیرمنتظره بود، به اشتراک گذاشتن ماشین قراضه عزیزم با دیگری برای من غیر منتظره بود. من هم مثل پرویز قبل از این شوک آدم بی آزاری بودم. حالا برای شروع، یکبار مادرم را لای در آسانسور گذاشتم. و فکر شکستن شیشه ماشین یا پنچر کردن آن مدام توی سرم رژه می رود. حتی یکبار به خودم آمدم دیدم دارم  این ایده را توی ذهنم بررسی می کنم که ماشین را گم و گور کنم و بعد مدعی شوم که دزدیده شده.

شاید عملی کردن این ایده ها از من خیلی خیلی بعید به نظر برسد، اما خب منصفانه نگاه کنیم ما راجع به پرویز هم همینطور فکر میکردیم. کارهایی که از پرویز سر زد، ازش خیلی بعید بود. توی نظرات فیلم پرویز خواندم، "همه ما یک پرویز درون داریم". حالا پرویز درون من حسابی به تکاپو افتاده است.

شاید بهتر باشد خانواده را به تماشای فیلم پرویز مهمان کنم تا بیشتر مواظب تصمیماتشان و مواظب خودشان باشند، قبل از آنکه خیلی دیر شود.