بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

دستمو بگیر

هی رفرشت می کنم نیستی

هی رفرشم می کنی نیستم


-انگار یهو افتادی

-من از اول افتاده بودم


"من که چون فرو می افتادم به آسمان نزدیک تر بودم تا به زمین.

و در آن دم نا باور- میان زمین و آسمان-

بر هوایی که زیر تنم خالی میشد

و جهانی که زیر پایم دهان می گشود-

آری میان دو جهان، من خشتهایی را میشمردم

که با دست خود بر هم نهاده بودم؛

و هر یکی صد بار با وحشت

دهان گشوده می پرسیدند - چــــرا، چــــرا،چـــــرا؟

و پاسخ من تنها صدای خرد شدن استخوانهایم بود در گوشم!"



نظرات 4 + ارسال نظر
فوش سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:42 ب.ظ

رفته ای در ژانر وحشت رفیق؟

حامد سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:23 ب.ظ http://gohism.blogsky.com

آدمک ها پاسخ گو نیست
والله پاسخ گو نیست

و من ساختم آنچه مرا ویران کرد........

کاش خورنق چنین بلند نبود
کاش آنرا به بلندی غرور من نساخاته بود
کاش پست بود خورنق به پستی خاک
....
آه ...........

چه دیر می گفت سنمار....


ای کاش میشد یک بار دیگه بازی کرد
ای کاش میشد یه بار دیگه زندگیش کرد
ای کاش...

هانا پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ق.ظ http://www.3amigas.blogfa.com

پس کلی آشنا در اووومدیییم....

حامد دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ق.ظ

بزار اون شریعتی رو.............

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد