بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

نشانه

ازون نمازهای جماعت عید فطری توی خیابون بود، از سرما به خودم می لرزیدم

یک پروانه روی سرم نشسته بود. قند توی دلم آب شده بود

این همه آدم آنجا

و پروانه روی سر من نشسته بود



حالا امروز توی حیات مسجد دانشگا نماز می خواندم. ار سرما به خودم می لرزیدم

گربه هم احتمالا

-همانجا می نشیند

"الرحمن الرحیم"

-به من کاری ندارد

"صراط الذین انعمت..."

گربه قدم به قدم به من نزدیکتر شده بود

"قل هو الله احد"

باز هم نزدیک تر، دارد مهرم را بو می کند

-الان می رود. نمی شود که نمازت را ول کنی. کاری به تو ندارد. الان می رود

"الله صمد"

دست به دامن خدا می شوم، این گربه را کیشت کن لطفا

حالا بین من و مهرم روی زمین نشسته

"کفوا احد"


دارم به خودم می لرزم.

قدم قدم عقب می روم. فرار می کنم


این همه جا و حالا گربه بین من و مهرم نشسته

به خوذم لرزیدم و دویدم و خواستم که فراموش کنم.





نظرات 2 + ارسال نظر
ابر جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:09 ب.ظ

می لرزم حتمن از بهمن ست.،-
بین تو و مهر حتا نیم فاصله هم نیست -

حامد سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:33 ب.ظ

و ابر زیاد خوب گفت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد