بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

مرگ

آنروز که خانوم سین سرکلاس گفته بود آدمها در مراسم ترحیم برای خودشان است که گریه می کنند، حسابی کفری شده بودم. می گفت آدمها توی مراسم ترحیم یادشان میفتد که آنها هم رفتنی هستند و یک دل سیر برای مرگ خودشان اشک می ریزند. آنروز دختر بچه ای که من بود تازه عمویش مرده و سر خاک عمویش یک دریا گریه کرده بود. و هرچه سر کلاس با خودش کلنجار رفت، نمی توانست حتی یک قطره از آن دریا را برای خودش بردارد. همه را برای عمویش گریه کرده بود، همه را. نهایت چند قطره از دریا را هم برای پدرش که برای اولین بار اینطوری اشکش را میدید.
چهار سال بعد هم در مراسم خاکسپاری خانم سین، فقط برای خانم سین گریه کردم. همیشه فکر می کردم آدمها در مراسم خاکسپاریشان بالای سر قبر خودشان حاضر و ناظرند و همه را می بینند و فکر همه را می خوانند. پیش خودم می گفتم "می بینی خانم سین؟ می بینی که من فقط حالا برای تو اشک می ریزم؟ می بینی که این همه بچه های مدرسه برای تو گریه می کنند، نه برای مرگ خودشان. می بینی که اشتباه می کردی؟"
اما حالا دارم فکر می کنم خانم سین درست می گفت. خانم سین چیزهایی می گفت که برای شنیدنش هنوز خیلی بچه بودیم. حرفهایی میزد که حالا امشب بعد از یازده سال باید معنی آن را بفهمم.
امشب مامان تلفن را با حال پریشان قطع کرد و گفت "آقای ر فوت کرده!". همه دنبال جواب این سوال بودیم که چرا؟ چطوری؟ آقای ر که سنی نداشت. آقای ر که مریض احوال نبود. احتمالا می خواستیم بشنویم که مثلا آقای ر تصادف کرده .. چون اصلا با معادلات زندگی ما جور در نمی آید که یک نفر همینطوری که روی مبل راحتی کنترل بدست جلوی تلویزیون نشسته بمیرد و تمام. یا مثل آقای ر یک شب زمستانی وقتی مهمان دخترش است، یک لیوان آب بخواهد و آبش را که خورد بمیرد.

بله آقای ر آبش را خورده و مرده بود، و ما در مراسم ترحیم او برای خودمان که روزی ممکن است وقتی پرده اتاقمان را کنار میزنیم و می گوییم "چه هوای خوبی!" بمیریم گریه خواهیم کرد. خانم سین درست می گفت "آدم بزرگها" در مراسم ترحیم برای مرگ خودشان گریه می کنند.

نظرات 2 + ارسال نظر
مرموز شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 12:04 ق.ظ http://marmuz.blogsky.com

سلام...

پدربزرگ اولم که فوت کرد.، من فقط سه قطره اشک ریختم اون همبه خاطر دیدن اشکهای پدرم، هنوز درک درستی از از دست دادن نداشتم
ولی پارسال که پدربزرگ دومم فوت کرد با تمام وجودم گریه کردم نه به خاطر اینکه منم خودم باید یه روزی بمیرم، من برای خودم گریه کردم و دلم برای خودم سوخت که از وجود یک پدربزرگ مهربوون محروم شدم.. به هرحال مرگ رو نسبت به تحمل کردن غم عزیزان ترجیح میدم.

بگذریم...


ان شاءالله خدا عموتون، خانم سین و آقای ر رو بیامرزه و به شما و خانوادتون طول عمر عطا کنه... ممنون از پستتون

فکر می کنم توی مرگ عزیران از غم از دست دادنشون غمگین می شیم
اما توی مرگ آدمهای دورتر از غم مرگ، و ناراحتی برای بازمندگان داغدارش

نگذریم، خوب گفتید. فکر می کنم کلی حرف و تبصره میخواستم اضافه کنم به نتیجه گیریم، یکیش این بود..

دفتر نقاشی دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 06:57 ب.ظ http://daftar-naghashi.blogfa.com

آدم بزرگ ها !! من را یاد شازده کوچولو می اندازی .

خدا به همه بازماندگان فقط صبر بده و صبر

شازده کوچولو کتاب راهنمای چگونه "آدم بزرگ" نشدن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد