چشمانت را باز کردی
رفتی هی وبلاگهای زیبا خواندی هی کف کردی! هی خواندی هی کف کردی! کف کردی کف کردی کف کردی...
با این همه کف حالا می خواهی شامپاین شوی یا کاپوچینو یا مایع دستشویی؟
شدی بمب هیدروژنی
چشمانت را بستی . دهانت را باز کردی و کف بالا آوردی
ادامه...
سلام. منم خیلی خیلی دوست دارم اما .. اما همیشه ترس اینو داشتم که کسی سررسیدمو بر داره و بخونتش، چون بعضی اطرافیان لطف دارن و بی اجازه میرن سر وسایل شخصیت.
آروزی سررسید داشتن مونده رو دلم
دغدغه همیشگیه
من اما چیزای خیلی کلی توش نوشتم امسال، مثلا اینکه کجا رفتم و چی کار کردم. فکرامو ننوشتم که نگران باشم
سلام. منم خیلی خیلی دوست دارم اما .. اما همیشه ترس اینو داشتم که کسی سررسیدمو بر داره و بخونتش، چون بعضی اطرافیان لطف دارن و بی اجازه میرن سر وسایل شخصیت.
آروزی سررسید داشتن مونده رو دلم
دغدغه همیشگیه
من اما چیزای خیلی کلی توش نوشتم امسال، مثلا اینکه کجا رفتم و چی کار کردم. فکرامو ننوشتم که نگران باشم
من یک وبلاگ اینطوری خصوصی داشتم پر از خاطره !دیگه خیالم راحت بود کسی پیداش نمیکنه !
من عاشق کاغذم. همونطوری که کتاب باید کاغذی باشه، خاطرم باید کاغذی باشه
اونطوری انگار بعدها حتی دست خطتم توش خاطرست
اما گاهی دیگه چاره نیس
بسیار موافقم . :)
انگار که همه ی گذشته رو به یادگاری برداشته باشی و همه چیز رو جزء به جزء با خودت داشته باشی .
بعدها حکم ماشین زمان رو پیدا میکنه، باهاش در زمان سفر میکنی..