بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

بمب هیدروژنی

برای یک لحظه خورشید...

روحانی

بچه که بودم وقتی شنیدم "پدر فلانی روحانیه" در لحظه شروع کردم به تصور یک آدم نورانی با لباس و ریش سفید، توی یک باغ پر از گل، که مثلا با یک فاصله ای از زمین راه میره و از دیوار هم رد میشه... و تا مدتها با همین تصور از "روحانی بودن" زندگی می کردم و آرزو داشتم بابای فلانی رو یکبار ببینم. کسی نیاز ندیده بود برای یک بچه توضیح بده این کلمه یعنی چی. منم نیازی ندیده بودم بپرسم. کلا فکر میکنم بچه سوال نکنی بودم. مثل همین الان که وقتی یک چیزی رو نمیفهمم، نمیپرسم. خلاصه که خودم فکر کرده بودم روحانی بودن باید یک ربطی به روح و بهشت داشته باشه. یادم نمیاد که معنای واقعیش رو کی فهمیدم، اما الآنم فکر میکنم معنی واقعیش همون بود که خودم فکر میکردم.



نظرات 3 + ارسال نظر
آب دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 10:17 ب.ظ

بچه ی بی خطر و پر سوالی بودم ،یک چیزی در حد اینکه چرا ترب قرمز_ شاید ،شایدم بدتر

بی خطر خوبه :دی

زهرا یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 04:43 ب.ظ

:)
اره ... یادمه سر کلاس سوال برام پیش میومد از تو میپرسیدم میگفتی وایسا یکی میپرسه :)) معمولا هم این اتفاق میافتاد

:)) یادم نبود اصلا.. بیمار سابقه دارم

احمد عبداله‌زاده مهنه دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:57 ب.ظ http://pigeonofharam.parsiblog.com/

سلام. ساده و صمیمی می‌نویسید. همچنان بی‌تلکف بنویسید. لذت بردم.

سلام
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد